Vahid Kharatha – Shisheh

حالا که مجبوری بری خیس اشکو پر از غمیم
دلهامون تنگ میشه خیلی آخه ما عاشق همیم
با بغض مونده تو گلوت دست تکون میدی و میری
با خنده های زورکیت جونمو انگار میگیری
بیا نزدیک این شیشه کمش کن این فاصله رو
نه میتونم بگم خوش باش نه میتونم بگم نرو
لحظه ی رفتنت بازم یاد اون روزا افتادم
نه میدونی با چه حالی واسه تو دست تکون دادم
یادت نره یکی اینجا چشماشو از دوریت تر کرد
تورو قسم به اشکامون اگه دوستم داری برگرد
از لابه لای این اشکا رفتنو تو چشات دیدم
واسه اینکه تو خوش باشی تو گریه هام میخندیدم
واسه ی دلخوشیم ای کاش یک لحظه تو میخندیدی
من بی تو خیلی داغونم ای کاش اینو میفهمیدی
حالا که مجبوری بری دور شو یکم از این شیشه
الهی دورت بگردم دلم واسه تو تنگ میشه
تو دستاتو تکون دادی
واسم از اونور شیشه
دلم واسه همین لحظه
قد یک عمر تنگ میشه