متن ترانه محمد حسین محمود شاهی یاد آن شب
یاد آن شب که صبا برسر ما گل میریخت
برسر ما ز در و بامو هوا گل میریخت
سر به دامان منت بود و ز شاخه
بر رخ چون گلت آرام صبا گل میریخت
خاطرت هست که آن شب همه شب تا دم صبح
گل جدا شاخه جدا باد شد و گل میریخت
نسترن خم شده لعل لب تو میبویید
خضر گویی به لب آب بقا گل میریخت
خضر گویی به لب آب بقا گل میریخت
زلف تو غرقه به گل بود و هر آنگاه که من
میزدم دست بدان تا دوتا گل میریخت
تو فرو دوخته دیده به منو باد صبا
چون عروس چمن به سرو پات گل میریخت
خاطرت هست که آن شب همه شب تا دم صبح
گل جدا شاخه جدا باد شد و گل میریخت
نسترن خم شده لعل لب تو میبویید
خضر گویی به لب آب بقا گل میریخت
خضر گویی به لب آب بقا گل میریخت