هر چی میخوام فکر نکنم به تو
میبینم که بازم نمیشه
انگار یه حسی به هم میگه
این عشق تو اول و اخریشه
اصلا دیگه هرچی میخواد بشه
این دل دیگه واسم دل نمیشه
اینقدر شکسته که دیگه
کم کم داره واسم عادی میشه
یهویی ارزو میکنی که بیاد
میبینی ارزوهات رفته تار موهات
امروز سفید تر از دیروز
صورتت دیروز جوون تر از امروز
اون موقست که یه دفعه غرورت میشکنه
با خودت میگی خدا این جوونیه منه
انقدر خسته ای از این زمونه
برات مهم نیست شبا برنگردی خونه
میدونم واست سخته
میدونم تنها موندی
ولی اگه میشه دیگه به من فکر نکن
هر چی میخوام فکر نکنم به تو
میبینم که واقعا نمیشه
به اون داری یه حسی به هم میگه
این عشقه تو اخریشه
شب و روز تو فکر اونی
همش قدم میزنی زیر هوایه بارونی
میخوای اون و از یاد ببریش
میبینی میبینی نمیتونی
یاد چشاش شده اشکه تویه چشمت
یاد حرف زدناش شده بغض تویه حرفت
خودش که نه یادش می مونه تو قلبت
دلخوشیتم فقط میشه قاب عکسش
مرسی استاد کاوه عزیز خیلی سوپرایز شدم