Babak Mojtabaei – Hasrat

توی اون نگاهت که سمت منه
یه آه و یه حسرت صدا میزنه
منم غرق این غربتم تو خودم
توی این قفس حبس سهم منه
جلو چشم من وقتی میخندیو
بادستات موهاشو کنار میزنی
ولی میدونم عشق من تو دلت
داری خواستنم رو هوار میزنی
منم کار شبهام نگاه کردن و
تماشای عکسات توتاریکیه
که محکوم میشم به اینکه بگو
حواست کجاست یا که پیش کیه
خدایا ببین حال دل ناخوشه
منو عاقبت این قفس میکشه
یه جوری گره خورده تو زندگیم
محال به دست کسی وابشه
شبیه همون پنجره ها شدیم
تو دیوار سنگی کنارهمیم
به ظاهر جلو چشم هم دیگه ایم
ولی حیف در انتظار همییم
منم کار شبهام نگاه کردن و
تماشای عکسات توتاریکیه
که محکوم میشم به اینکه بگو
حواست کجاست یا که پیش کیه
خدایا ببین حال دل ناخوشه
منو عاقبت این قفس میکشه
یه جوری گره خورده تو زندگیم
محال به دست کسی وابشه