بی تو دور از تو به خلوتگاه شب های سیاهم
های و هایم گریه هایم های و هایم گریه هایم
بی تو درد رفتن تو با دگر پیوستن تو
مرگ در خود بی صدایم
مرگ در خود بی صدایم
بی تو حس غربت من از درون پژمردن من
تلخ و غمگین قصه هایم تلخ و غمگین قصه هایم
عشق در من ایمن هر لحظه با من
تا کجا خواهی پریدن
از بلندای سترگ شانه هایم
با تو آن شعری که مانوس و عجین نیست
قصه های این زمین است
من تمام کهشکان های نهان هستی ام را
لحظه های پر زدن تا قله های مستی ام را
در شبی کو با صدایت هم نشین است
کو در آن هفت آسمان دیوانه و مست زمین است
در شبی دور و نهانی دست هایی آسمانی
در شبی دور و نهانی دست هایی آسمانی
درد مارا در زمانی کو
در آن جان جهان
با ما قرین است
مرهمی
