دنیای ما لبریز آشوبه
درگیر جنگه جنگه شراخه
مردی به مردم یاد داد اینو
میزان فقط ایمان ولاغیر
مردم فقط یکبار تو تاریخ
انسان کامل بودنو دیدن
پیغمبری که کفر و ایمان هم
اونو ندونسته پرستیدن
وقتی زمین تسلیم شیطان شد
وقتی رواج بی خدایی بود
وقتی جهنم تو همین دنیا
گرم حضور و خودنمایی بود
حالا که فهمیدم سهم بچه های شب
توی کتابشون قصه غناص هست
تموم قصه توی واژه خلاصه ست
حالا زمان خلق این رویاهاست
دلم به زجعتت خوشه باز ای مرد
دوباره ای رسول صلح زود برگرد
وقتی جهالت مردم شهر رو سرگرم با فرزند و شهر میکرد
اون داشت تو بت خونه های شهر تمرین پیغمبر شدن میکرد
بعد هزار و چند سال امروز دنیا دوباره فکر پیکاره
دنیا دوباره تشنه حقه از هر چی ظلم و زوره بیزاره
بارون عشقت رو ببارون باز روی سر دنیای کم طاقت
ای خالق واژه های نور آقای من پیغمبر رحمت
حالا که فهمیدم سهم بچه های شب
توی کتابشون قصه غناص هست
تموم قصه توی واژه خلاصه ست
حالا زمان خلق این رویاهاست
دلم به زجعتت خوشه باز ای مرد
دوباره ای رسول صلح زود برگرد
