Ahmad Feily – Rekhneh

درد توی جونم رخنه کرده
تو که گفته بودی همه چی مثله قبله
حالا بینمون یه حس سرده
که قلبمو توی سینه نفله کرده
نمیدونی از وقتی رفتی چقد حالم گرفته شد از بی رحمی
زدی دل منو زخمی کردی که بودی واست بعدا میفهمی
نمیفهمی این حال دله تنگ بیمارو نمیفهمی من عاشقتم
اصن نمیفهنی این حالو
وقتی دستمو خوندی رفتی پیشم نموندی
این تو بودی که جا زدی اخر کار و به اینجا کشوندی
جلو چشمم خاطراتت زدی شکستی باز موندم من به یادت
یهو دامه راهت دیگه بام حرف نمیزنی با نگاهت
نمیدونی از وقتی رفتی چقد حالم گرفته شد از بی رحمی
زدی دل منو زخمی کردی که بودی واست بعدا میفهمی
نمیفهمی این حال دله تنگ بیمارو نمیفهمی من عاشقتم
اصن نمیفهنی این حرفارو
وقتی دستمو خوندی رفتی پیشم نموندی
این تو بودی که جا زدی اخر کار و به اینجا کشوندی